خرقه ای برای صد عیب نهان که بعضیا پوشیدند و همه رو مجبور .......

ساخت وبلاگ
 

الان یادم اومد که بنویسم چقدر بد است آدم نتواند خودش باشد

اگر آزادی بود لباسی که من می پوشیدم یک بلوز و شلوار گشاد با یک روسری بود 

از لباس تنگ بدم میاد اما چون مد روز اینه که مانکن باشی و لباس گشاد آدم رو شکل پیرزن ها می کند مجبورم گاهی بپوشم بعضی وقتها هم از بس دقت می کنم تازه کار را خراب می کنم

وقتی قرار شد از اصف  هان برگردیم شهرستان متعصب بابام.  من به نشانه مخالفت با بابا تصمیم گرفتم در اون شهرستان متعصب مانتو بپوشم و یادم هست وقتی از کوچه های راه مدرسه رد می شدم زنها بهم می گفتند دختره برو چادرت را سرت کن 

گذشت و من درکمال ناباوری با زبان 100 درصد زده داده رتبه3000 در زبان (نمی دونستم باید مرحله دوم امتحان بدم  و گرنه رتبه 5000 تبریز قبول شده بود زبان) قبول نشدم 

وقتی رفتم دانشگاه آزاد خیلی دردناک بود تمام کسانی که نتوانسته بودند به دانشگاه راه یابند از حرص دلشون دانشگاه آزاد و منو مسخره می کردند و بدتر از همه غر غرهای پدرم که تو در گزینش رد شدی چون عرف دیار  نون  چادر است و ...........

گذشت و چون دانشگاه آزاد هزینه داشت و اون موقع کمتر کسی به دانشگاه آزاد می رفت خواستگار های من کم شدند آنها که دستشون به دهنشون می رسید و می آمدند خواستگاری وضعیت معلمی زندگی اون موقع ما مطابق میلشان نبود و می رفتند این شد که پدرم دوباره غرغر که تو چون مانتو می پوشی و مردهای این دیار نمی پسندند خواستگارات می روند.منم که کم نمی آوردم می گفتم تقصیر سر و وضع زندگی ماست و .......جنگ بود

تا من افسردگی شدیدی گرفتم نه به خاطر ازدواج نکردن بلکه پیشبینی آینده اسف ناکم در خانواده مرد سالاری که مجبور بودم به خاطر اینکه داداش بزرگترم سر کار نمی رود و زور بابام به من می رسید بروم در روستاهایی کار کنم که همکارانم مثل گرگ های گرسنه حرص بدبختی هاشونو سر من خالی کنند و بعدم که می اومدم خونه بچه برادرم بغلم بود چون مامانش نبود و من حوصله اونو نداشتم تازه مامانشم ظهر بهش کم محلی می کرد که او در خانه ما بماند و ایشان بروند بخوابند 

خلاصه افسردگی من دلیلش توضیحات بالا بود نه اینکه چرا شوهر نکردم 

و من از ترس آینده اسف ناک مجبور شدم چادری بشوم و همین عامل بدبختی ام شد چون یک خانواده ای که وضع زندگیشون فقط به ما می خورد به خودش اجازه داد بیاد خواستگاری و منم که خواستگارام یا سطح فکر بالا داشتند اما موقعیت مالیشان باعث میشد بروند یا سطح پایین بودند و مانتویی بودن من می ترسوندشون ، چادری شدم وقبول کردم باپسر این خانواده نکره  ازدواج کنم

گذشت و من وقتی دیدم این معل م بی دست و پا .......چسبیدم به شغلم که از دستش ندم و دوباره چادری شدم که منو استخدام کنند دوباره چادری شدم که مدیر بشوم و ....و .....

تا اینکه دانشگاهی که دلم می خواست قبول شدم و با خودم گفتم من نه دیگه قصد مدیر شدن دارم و نه ..........

در دانشگامانتویی شدم و نمی دانستم در دانشگاه سراسری خیلی ها هستند که عقده دارند که نتونستند مانتو تنشون کنند و دوباره وارد چرخه حسادت های بعضیا شدم و بگم که خیلی ضربه خوردم اگر چادری بودم راحتتر با بعضی از چادری ها ارتباط برقرار می کردم و مجبور نبودم با یک سری آدم بی ظرفیت سر راه حل یک سوال آمار گفتگو کنم که اینها بخواهند منو هک کنند و اعصاب منو خرد کنند 

خلاصه اگر آزادی عقیده بود شاید پدر من اصلا این تفکر را وارد ذهن من نکرده بود که عامل بدبختی و بدشانسی من مانتو است عامل بدبیاری های من عدم تناسب فکر و ظاهر بود 

ااز خانواده معلم ما انتظار می رفت که در سطح بالایی زندگی کنند ولی ظاهر زندگیمان معلمی و فکر بالایی نبود وگرنه تمام اون دخترهای چادری رفتند و مانتویی شدند و هیچ اتفاقی هم نیفتاد

جامعه سالار دوست،(ضعیف ها سالار دوستند )  چه مردسالار  چه زن سالار  چه بچه چه دین سالارچه هر چیزی سالار باعث میشه ظاهر و باطن افراد یکی نباشد و مشکلات مشکلات .........

اگر همه حق حرف زدن داشته باشند همه خودشان خواهند بود 

اینها را نوشتم که بگم چند روز پیش سر کلاسی که دوربین های امنیتی حتی کاپشن در آوردن منو گزارش میدهند بر اساس حرف های من ،به من پیشنهادی دادند (آخه من مفلوک که مجبورم کردند تاریخ درس بدم و باید بگم آخوندها خوبند من سر کلاسم همیشه میگم هم رضا شاه خوبه هم آقای پسته که سکته رادیویی شد  و موقعیت تعیین می کنه که تصمیم آن موقع آنها خوب بوده یا بد؟نه اینکه تاریخ بنویسه)حالا طرف فکر کرده من اینهارو قبول دارم و ....

من وقتی اطلاعی ندارم هیچ کسی رو قبول ندارم من فقط به منفعت بچه هام فکر می کنم

خلاصه مجبورم اینجا کشف حجاب کنم که به بعضیا بگم 

 

خرقه پوشی من از سر دینداری نیست  هوای سرد باعث میشه لباس زیاد بپوشم

و

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش ،   باید برون کشید از این ورطه رخت خویش

دیگه معنی کامل حجاب را فهمیدم و به دانش آموزانم می گویم مطابق اطراف لباس بپوشند مثل آفتاب پرستها

و خوشحالم که رفتم دانشگاه و درس آینده پژوهی و بررسی روندها راخواندم

ددیگه بدون دردسر(انشالله )تصمیم می گیرم

من اجازه نمی دهم که هکر سالاری آرامشم را از بین ببرد آنها روزی می پوسند و در هم می شکنند 

مجبور بودم بنویسم بعضیا باید دقیق بدونند من کی هستم

 

+ نوشته شده توسط سی در جمعه بیست و نهم دی ۱۳۹۶ و ساعت 6:18 |

از گرفتاری های همیشگی من...
ما را در سایت از گرفتاری های همیشگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : btirotaka بازدید : 142 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1396 ساعت: 20:42